نتایج جستجو برای عبارت :

چرا بدون دلیل از کسی متنفر می‌شویم؟

در حقیقت ما از خود آدم‌ها متنفر می‌شیم یا از ویژگی‌های نفرت‌انگیزشون؟
چرا از بعضی آدم‌ها متنفر می‌شیم؟
چون فقط دارای یه سری ویژگی‌های نفرت‌انگیز و آزاردهنده هستند؟ یا گاهی متنفر می‌شیم چون وجود اون ویژگی‌های نفرت‌انگیز رو کم و بیش در خودمون هم می‌بینیم؟ با تنفرمون هم در برابر اون شخص و هم در برابر خودمون طغیان می‌کنیم. طغیان در برابر خود. از خودمون می‌ترسیم، از این که ما هم اون ویژگی‌های آزاردهنده رو داریم که گاهی ممکنه در رفتار و
من متنفر بودن بلد نبودم و دلم اندازه‌ی کوچیک‌ترین چیزی که هست تنگ شده بود.
من قطره‌قطره اشک ریخته بودم و فکر کرده بودم که از کجایی، کاشفته می‌نمایی
من فکر کرده بودم دنیا خیلی مسخره‌ست
اگه نباشی
من متنفر بودن بلد نبودم ولی چیزی در من میخواست خرخره‌تو بجوه اگه کسی رو بیشتر دوست داشته باشی
من متنفر بودن بلد نبودم و تو نمیدونی این چندهزارمین شبِ بی‌خوابیست
تو دوری
و من فکر میکنم کیستی که من این‌گونه
و بنویس :) به خاطر همه‌ی وقتایی که نبودی ح
ارزش عقل
ثقة الاسلام کلینی رضوان الله علیه روایت کرده است:
۲٤- علی بن محمد، عن سهل بن زیاد، عن إسماعیل بن مهران، عن بعض رجاله، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: العقل دلیل المؤمن.
امام صادق علیه السلام فرمودند: عقل، راهنمای مومن است!
الکافی، تالیف ثقة الاسلام کلینی، جلد ۱، صفحه ۲۵، حدیث ۲۴، چاپ دار الکتب الاسلامیة
از هیچ‌کس و هیچ‌چیز متنفر نباش، چون دست روزگار آن آدم را صاااف می‌آورد و می‌گذارد وسط زندگیت، یا یکهو خودت را می‌بینی که مسیر هر روزت شده خط زرد مترو، که از همان اوایل دانشجویی که مجبور بودی برای خرید وسایل طراحی از میدان انقلاب از آن استفاده کنی، حس انزجاری نسبت به ایستگاه دروازه دولت و آن خط داشتی. 
بدتر از آن وقتی است که نیمی از زندگی‌ات از کسی متنفر بودی و یک آن به خودت می‌آیی و می‌بینی داری شبیهش می‌شوی...
 
#نه_به_تنفر
انگار دارم عادت میکنم به شنیدن توهین و تحقیر شدن از طرف مدیر گروه. حالا دیگه وقتی تو حرفاش بهم توهین میکنه بغض نمیکنم و بعدش گریه م نمیگیره. تا قبل از امروز ازش متنفر بودم اما از الان به بعد دیگه ازش متنفر نیستم. فقط دلم براش میسوزه که انقدر کوچیک و حقیره. حتی با وجود محیط خوب و پرورش دهنده ای که اطرافش داره باز هم در مرداب حقارت خودش دست و پا میزنه.
دکتر طاهره اسماعیل پور، دنیای تو انقدر کوچیکه که باعث شده خودت رو خیلی بزرگ ببینی. به امید روزی
تی‌تی عزیزم!آدم‌ها یک «بود» دارند و یک «نمود». ما اکثر اوقات شیفته یا حتی متنفر از «نمود» آدم‌ها می‌شویم بدون اینکه به«بودشان» اجازه رونمایی بدهیم. «بود» همیشگی‌ست، اما «نمود» یکی در میان است. بودن‌ها را ببین و چندان درگیر نمودها نشو.
خسته و متنفر بودن از چیزی یا فردی در انگلیسی
sick (and tired) of someone or something.مثالز:I am sick of it.حالم ازش به هم میخوره/ ازش متنفرم.I'm sick of my life.از زندگی ام حالم به هم میخوره/ متنفرم.They are trying to wash your brain, I am sick of them.اونها دارند سعی میکنند که مغز ات رو شستشو بدهند، ازشون حالم به هم میخوره.Same old lies, same old bullshits, I am sick of watching TV.همون دروغهای همیشگی، همون مزخرفات همیشگی، حالم ازتماشای تلویزیون به هم میخوره.I am sick and tired of cleaning up after you.من از تمیز کردن پشت سر تو(اینکه تو کثیف
ایم نایون  بزرگترین و کیوت ترین عضو توایس:)
میدونم ازت متنفر بودم ولی هیچ وقت بهت هیت ندادم..
امّا الان میفهمم تو اولین باری من بودی:) 
اون بدون میکاپ خیلی خوشگله؛) 
خیلی مواظب  اعضا هستش؛) و همینطور مامان گروهه^^
۳۱ شهریور به دنیا اومده*-*
و من با جونگیون شیپش میکنم:)  
از اینکه همیشه، روزی سه بار بعد از هر بار شستن استکان ها، سینی چای را فقط آب می کشید و پشتِ لوله ی آب می گذاشت متنفر بود. از صحنه ی لوله ی گچ گرفته روی یک سینک سابیده شده و یک سینی چای فقط آبکشی شده و قهوه ای از لکه های چای، آنقدر قهوه ای که معلوم نبود اصلا چه رنگی بوده! از همان چند تفاله ی ته مانده روی سینک هم! قد و سنش باهم قد نداد بیشتر از اینها متنفر شود، از دم کنی زرد و چرک، از دستگیره های نصفه سوخته و...
بیست ساله که بود داشت زیر غذای سر رفته روی
ای کاش می توانستم اصلا با هیچکس ارتباط برقرار نکنم تا وقتی نیستند دل تنگشان نشوم. با دیدن علایقشان یا با هرچیز دیگری. دلم نمی خواهد چون از الان می دانم که نمی توانم دوام بیاورم. مثل حدیث که از برف متنفر شده. مادرش عاشق برف بود و این اولین برفی است که بعد از مرگش می بارد. هر چقدر هم که تلاش کنم مطمئنا نمی توانم میزان بدی حالش را برایتان توضیح دهم... حدیث داشت دیوانه می شد و ما نمی توانستیم کاری کنیم جز اینکه حواسش را با چیزهای دیگر پرت کنیم. حتی نمی
 وصیت شهید ابراهیم همت به جوانان :
  مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند بسیارند. ای کاش به خود می آمدند.
 از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود نه شرقی - نه غربی؛ اسلامی که : اسلامی ... ای کاش م
روزی کسی بود که از آینده‌های دور حرف می‌زد بدون‌ این‌که بگوید من هستم و می‌مانم.روزی کسی بود که حمایت می‌کرد بدون این‌که بگوید تکیه کن و من هستم.روزی رفت و من ماندم با ناباوری و دخترانه‌های احمقانه‌ای که جابه‌جا شد و بازی گرفته‌شد.
حالا کسی هست که محکم و مستقیم می گوید من هستم و می‌مانم.حالا کسی هست که همیشه حمایت کرده و گرما بخشیده و امن بوده.حالا کسی هست که عمیق است.اما دخترانه‌های ترک خورده‌ی من حالا به هر حرفی بدگمان‌اند و پر از ت
زندگی، تلخ نشد،
تلخ، زندگی شد!
هیچش آن،
طعم خوش عشق را مزه نکرد.
و هیچش کس،
بدون غم،
بر دریای بی آرامش عشق،
آرام نگرفت!
شاید سالهای بعد،
انتظار خود را بکشد!
و روزی سرانجام این گاهی تمام شود،
«گاه فکر دوست داشتنم»!
و پایان،
شایدش نویسنده،
از شبها متنفر شود.
ابرها بمیرند،
ماه زنده شود
و سرانجام،
دهل صبح سعدی،
بکوبد نوبتش،
و شب تنهایی،
پایانش را بیدار کند!
آیا تا حالا کسی را در شبکه‌های اجتماعی بلاک کردید؟ ممکن است دلایل مختلفی برای بلاک کردن داشته‌باشید ولی گاهی دیگران را بلاک می‌کنیم، فقط به خاطر اینکه آن شخص را دوست نداریم. با اینکار شاید آن فرد را از زندگی خود پاک کنیم، اما آیا از این احساس تنفر یا دوست نداشتن هم می‌توانیم جلوگیری کنیم؟مطمئنا خیر. احساس دوست نداشتن یک مکانیسم ضروری برای بقاست که قرن‌هاست انسان‌ها از آن استفاده می‌کنند. در بیشتر مواقع این احساس به دنبال ترس پدیدار می
می گویند گذشته دیگه گذشته ولی آیا می شود بدون نگاه به تو ای گذشته عزیزم به سوی آینده رفت ؟
من کلا تو رو خیلی دوست دارم و آرزویم این هست که برگردم پیش تو و خیلی کارهایی که باید می کردیم و نکردیم را از نو باهم انجام دهیم اما وقتی به تو فکر می کنم می بینم از تو متنفر هم هستم ! حکایت تو و من حکایت عجیبی است.
ادامه مطلب
در انتخابات 2 اسفند رای ندادم و از این به بعد هم رای نخواهم داد
 
چون
 
متنفر و بیزارم از جمهوری اسلامی، اقتصاد مقاومتی، اصولگرا، اعتدالگرا، اصلاح طلب، تندرو، افراطگرا، قانونگذاری دینی، قانونگذاری اسلامی، هاله نور، سنت گرایی و محافظه کاری
هرچندکه
عاشق لیبرال دموکراسی، لیبرالها، دموکراتها، سکولاریسم هستم
 
متنفر و بیزارم از اسلام ، اسلامی، جهاد، مقاومت، نماز، روزه، فتوا، حرام، مکروه، شرع، شرعی، شیخ، روحانیت، حرم، امام، محمد، عاشورا، ت
همیشه از گرما متنفر بودم و هستم ! انگار که من برای گرما متولد نشدم ! البته فکر میکنم کمتر کسی وجود داشته باشه که عاشق گرما باشه . واقعا کسی هست که دیوونه وار عاشق گرمی هوا باشه و باهاش عشق کنه ؟ من که فکر نمیکنم ! 
من دیوونه وار عاشق هوای سردم ! اینکه میگم دیوونه وار یعنی ترجیح میدم زیر برف و بارون و بهمن و تگرگ باشم و بمیرم تا گرما و آفتاب و ... 
مسئله گرما فقط دمای هوا نیست بلکه برای غذا ها هم هست! مثلا ترجیح میدم یه غذای مونده ی سرد داخل یخچال رو بخ
- این واسه اینه که یه بخشی از وجودت عمیقا از من متنفره و می خواد بهم آسیب بزنه چون من قبلا بهت آسیب زدم. وقتی کنار منی رنج می بری ولی در عین حال اصلا تو شخصیتت نیست که به خاطر خودت بهم حمله کنی.
+ولی من ازت متنفر نیستم.
- شاید بهتره باشی.
یه روز بابا با خانواده دوستش می‌خواست بره سراب. اومد به من و خواهرم گیر داد که الا و بلا شما باید بیاید. گیر ها. نه اصرار. در حد اگه نیای دختر من نیستی. به  مامان هم نگفت. مامان ناراحت شد ولی گفت شما برید من امتحان دارم درس می‌خونم خونه ساکته. رفتیم. اون روز از همه دنیا متنفر بودم. حالم داشت از اون جو کوفتی بهم می‌خورد. 
یه جا مهمون دوست بابا رو به خواهرم به مامان اشاره کرد. اون گفت مامانم امتحان داشت نیومد. اسرا پرید وسط حرفش گفت خب اینم مامانته
تواتر حدیث غدیر در کلام خواجه نصیر الدین طوسی و علامه حلی
علامه حلی رضوان الله علیه می‌نویسد:
قال: و لحدیث الغدیر المتواتر. 
أقول: هذا دلیل آخر على إمامة علی ع و تقریره أن النبی صلى الله علیه و آله قال فی غدیر خم و قد رجع من حجة الوداع معاشر المسلمین أ لست أولى بكم من أنفسكم قالوا بلى قال صلى الله علیه و آله من كنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله. و قد نقل المسلمون كافة هذا الحدیث نقلا متواترا .
او (
لحظه‌ی آخر با بی طاقتی، اما برگشت و براشون دست تکون داد.
از بی خداحافظی کردن متنفر بود.صبر نکرد تا بتونن سوال هاشون رو بپرسن، 
میترسید از سر غصه حرفی بزنه که بعدا پشیمون بشه.
سریع پله ها رو طی کرد و سعی کرد به حرف هایی که قلبش رو به درد میاوردن فکر نکنه...احساس میکرد تمام وزن دنیا توی سرش جمع شدهو زانوهاش زیر این بار دارن خم میشن.
 
از این که آدمها گمان کنند من موجود بی نظیری هستم، من موجود کاملی هستم، من موجود شگفت انگیز و بی نهایت مهربانی هستم متنفرم، این باعث می‌شود بدی های، بدی های معمولی من نابخشودنی شود، دوستی داشتم که زمانی به من می‌گفت تو شبیه نماد فلسطین هستی، شبیه زیتون، شبیه صلح و دوست داشتن حالا همان آدم از من بیزار است متنفر است و میدانم هربار از من بد می‌گوید هربار از من متنفر است، هربار میان اطرافیان ش وقتی صحبت من بشود چاهارتا دری وری نثار من میکند به
سلام خدمت همه ی دوستان عزیز خانواده برتر 
زمانی که 7 سالم بود خانواده بنده رو گذاشتن کلاس زبان - از روی دلسوزی و نگرانی بدون اینکه از من بپرسن که آیا اصلا علاقه ای دارم به زبان یا نه؟ آیا اصلا این سن خوب هست، برای  شروع یا نه؟، خلاصه بنده رو گذاشتن کلاس زبان من هم که یه بچه ی 7 ساله شر و شیطون. 
اصلا نمیدونستم زبان چیه؟، انگلیسی چیه؟، به چه درد من میخوره، اصلا چرا من باید اینجا باشم، فقط میگفتن بخون برات خوبه به دردت میخوره، خلاصه یه 4 سالی به ز
من او را از خودش هم گرفته بودم.
نمی خواستم او را به معنای عام تصاحب کنم.
تمام خواسته ام داشتنش بود.
می خواستم او را فقط برای خودم نگه دارم
و ذره ذره کشفش کنم.
هیچوقت تکراری نمی شد.
هر بار چیز جدیدی از میان حرف ها و رفتارش
کشف می کردم.
فکرش را بکن.
کسی که بارها توی کافه کنارت نشسته
و با تو شیرکاکائوی داغ خورده،
ناگهان بفهمی از شیرکاکائو و بوی مسخ کننده اش متنفر است.
 
معصومه باقری
خودتان را تصور کنید که وسط یک استادیوم شلوغ ایستاده‌اید. بین صد هزار هواداری که فریاد می‌کشند که حداقل نصف آن فریادها شما را تشویق نمی‌کند، می‌خواهید مسابقه بدهید. بعضی از آن ۵۰ درصد حتی از شما متنفر هستند. نه اینکه فقط متنفر باشند، به شما می‌گویند که چرا و چقدر از شما متنفرند. حتی ممکن است حرف‌های نفرت‌انگیزی هم درمورد خانواده‌تان بزنند.
در واقع در بیزنس و شغلتان هر روز وارد آن استادیوم می‌شوید. به آنهایی که مدام نقدتان میکنند و قصد د
بله! 
هر کسی یه جوری برا خودش یه قانون میذاره 
و اینگونه است که بدبختها بدبخت می مونن :/ :(
قبلا هم دیده بودم پسر آقای بازنشسته راهداری بجاش رفته بود سرکار 
بعد اومده بود ترک اعتیاد کنه!!! یعنی به همین زرشکی!! 
پولدارها هم که خودشون گفتن ژن برتر هستن 
از سیستممون متنفرم 
متنفر 
و حق میدم به کسانی که ایران رو ترک می کنن و نمی مونن
صدا های درون مغزم دارند دیوانه ام میکنند:/
من را از کار انداخته اند:/کاملا....
مثل ادم معتادی ام که از خماری وا رفته  و میخواهد پایش را حرکت دهد و نمی تواند...راکد و بی مصرف! در نهایت هم همه به او میخندند و میگویند احمق نمی تواند خودش را جمع کند...
معتاد چه شده ام؟
خمار که شده ام؟
نمیدانم..
من هیچی نمیدانم...
میگویند سعادت در جهالت است، این است سعادت من؟این کلافگی و سقوط بدون انتها؟
واقعا دنبال چه ام؟
هزار تکه شده ام و هر تکه ام ساز متفاوتی میزند،از چن
صدا های درون مغزم دارند دیوانه ام میکنند:/
من را از کار انداخته اند:/کاملا....
مثل ادم معتادی ام که از خماری وا رفته  و میخواهد پایش را حرکت دهد و نمی تواند...راکد و بی مصرف! در نهایت هم همه به او میخندند و میگویند احمق نمی تواند خودش را جمع کند...
معتاد چه شده ام؟
خمار که شده ام؟
نمیدانم..
من هیچی نمیدانم...
میگویند سعادت در جهالت است، این است سعادت من؟این کلافگی و سقوط بدون انتها؟
واقعا دنبال چه ام؟
هزار تکه شده ام و هر تکه ام ساز متفاوتی میزند،از چن
شروع عشق انسان کجاست؟ یا مثلا نفرت از کجا آغاز می‌شود؟ زندگی کجای این دوگانه جای دارد؟
یکی نوشته بود: «نه «زور»ی می‌شود عاشق شد نه «صور»ی، متنفر.
و من جواب دادم زندگی، زیستن در همین بین است.
تابع زندگی برای برخی مانند خطی مستقیم در میان این دو حد (عشق و نفرت) می‌گذرد و برای برخی می‌شود مانند کسینوس که از عشق آغاز می‌شود و می‌رسد به نفرت و از نفرت باز هم صعود می‌کند به عشق و این چرخه ادامه دارد…
زندگی دیالکتیک میان عشق و نفرت است.
اشتباه ما آ
5 صبح که بیدار شدم بعدش آماده شدم و میرفتم به سمت بیمارستان میلاد به این فکر میکردم که این چند روز که صبح زود تو تاریکی زدم بیرون به مقصد تهران دیگه مثل قبل ها ناراحت و دپ نیستم از این وقت روز!
 من دوران دانشگاه هرروز این ساعت باید بیدار میشدم و میرفتم به سمت مترو انگار داشتن منو شکنجه میدادن برای همین یه مدت از این ساعت روز متنفر بودم و مضطرب میشدم و فقط میخواستم خونه باشم و زیر پتوم و این ساعت از روز رو نبینم! 
البته ممکنه دلیلش این باشه که من
5 صبح که بیدار شدم بعدش آماده شدم و میرفتم به سمت بیمارستان میلاد به این فکر میکردم که این چند روز که صبح زود تو تاریکی زدم بیرون به مقصد تهران دیگه مثل قبل ها ناراحت و دپ نیستم از این وقت روز!
 من دوران دانشگاه هرروز این ساعت باید بیدار میشدم و میرفتم به سمت مترو انگار داشتن منو شکنجه میدادن برای همین یه مدت از این ساعت روز متنفر بودم و مضطرب میشدم و فقط میخواستم خونه باشم و زیر پتوم و این ساعت از روز رو نبینم! 
البته ممکنه دلیلش این باشه که من
قدرت تو اینه ک میتونی ب صورت همزمان حال من رو خوب و بد کنی.
اینه ک میتونی منو خوشحال و ناراحت کنی.
میتونم همزمان دوستت داشته باشم و ازت متنفر باشم...
تو عجیب ترین، محبوب ترین و یکی از عزیز ترین های عالمی و حیف ک خودت نمیدونی... واقعن حیف!
همون‌طور که می‌دونین، قدیم‌ها یه زبانی وجود داشت به نام «فارسی دری».  به این خاطر به اون فارسی دری می‌گفتن که توی دربار پادشاهان خیلی رایج بود. اما جالبه بدونین که خاستگاه این زبان، سرزمین خراسانه. به همین خاطر هست که می‌گن گویش مشهدی نزدیک‌ترین گویش به گویش اصلی فارسی دری هست.
درسته که خودم مشهدی هستم (در واقع اصالت‌ام مربوط می‌شه به استان یزد و شهر اَشکذر.) اما بیشتر مواقع اصلاً لهجه مشهدی رو در گفته‌هام استفاده نمی‌کنم. در حقیقت، یه
تو قسمت سرچ اینستا داشتم می گشتم که به یه قسمت از عصر جدید رسیدم که یه خواننده جوانی سنگ خارای مریضه رو میخوند. و در عین ناباوری بشیر حسینی قرمز داد:/
و دلیل چرتی داشت ... و خود پسره جوابشو خوب داد که گفت موسیقی شنیدنیه، نه دیدنی!
نمیدونم مال کدوم دوره س این برنامه! ولی برای بار هزارم متنفر شدم از بشیر حسینی ...
گفتم مراتب این تنفر رو اعلام کنم:)
یکی از وقتای واضحی که حسادت میکنم به مردم، تمام وقت‌هاییه که میگن ذوقشونو برای عید از دست دادن
یا ناامید شدن نسبت به زندگی
یا نمیدونم همه چی سخت تر شده بزرگ شدن
تا جایی که از زندگیم یادم میاد - ویچ تو بی انست ایر نات عه لات - تنها دلیل تلاش برای بیدار شدنم توی عیدا این بود که موفق نشم و بعدش از دست خودم عصبانی/متنفر باشم که حتی این کارم نمیتونم بکنم :)))
عید همگیم مبارک ^^
برای بیشتر خورد نشدن نفس های عمیق میکشید و تند تند صورتش رو پاک میکرد تا مبادا گریه هاش صدا دار بشه.لعنت به عادت های دیرینه.نزدیک کوچه با زنگ خوردن گوشیش و بیخیال نشدن اون شخص بی حوصله تماس رو وصل کرد و منتظر غر زدن های بی پایان 《دختره روی اعصاب》 بود اما وقتی جوابی جز سکوت دریافت نکرد با شک نگاهی به صفحه روشن موبایلش انداخت و ضربه محکمی به سرش زد.احمق! احمق!احمق! تو فقط یه احمقی.《بالاخره جواب دادی》بدون حرف فینی کشید و با آستین لباسش چشم هاش ر
داستان این درباره شخصی به نام فیل میلر است که تنها بازمانده کره‌ زمین است. او قبلاً یک انسان معمولی بوده که خانواده اش رو دوست داشته و از شغلش متنفر بود. اما الان او تنها امید بشریت است… آیا او موفق می شود شخص دیگری را زنده بر روی کره زمین پیدا کند؟ لازم به ذکر است که این سریال با ایده اورجینال منحصر به فردش شبیه هیچ سریالی نیست…
سازندگان: Will Forte                 ستارگان: January Jones, Kristen Schaal, Will Forte
 
 
 
خلاصه داستان: داستان این درباره شخصی به نام فی
قانون اول: به شما جسمی داده شده. چه جسمتان را دوست داشته یا از آن متنفر باشید. باید بدانیدکه در طول زندگی در دنیای خاکی با شماست.
قانون دوم: در مدرسه ای غیر رسمی وتمام وقت نام نویسی کرده اید که زندگی نام دارد.
قانون سوم: اشتباه وجود ندارد، تنها درس است.
قانون چهارم: درس آنقدر تکرار می شود تا آموخته شود.


ادامه مطلب
ما که اینجا بیخود حوصله مان سرریز میشود. چپ میرویم،راست میرویم حالمان عوض نمیشود. این زندگی با مردن هیچ توفیری ندارد. این روزها کتابهای چندجلدی، سریالهای دنباله دار، خانه تکانی های طولانی و هزار کار دیگر کرده ام اما فقط ده روز گذشته است. 
داستان کوتاهی نوشتم که خودم هم حس خوبی به آن ندارم. میفهمید که چه میگویم؟ مثل اینکه آدم از هرکاری که میکند متنفر باشد...
بعضیا هم هستن خیلی بی چشم و رو تشریف دارن
خودشون تو قعر حاشیه هستن و آدم رو میکشن توش ولی بعد ادعای فضلشون میشه
اتفاقا کسایی که بیشتر از حاشیه فراری هستن خودشون به شدت درگیرشن.
این قضیه رو به عینه دیدم:)
و واقعا متنفر شدم از این جور آدما امروز:|
================================================
کسایی که کافیه نقطه ضعفت دستشون بیفته تا هی مسخرت کنن
================================================
وای مغزم خراب شد
دلم میخواد گند بزنم به یه سری آدم ها
 
باید بگم دلم غذاهای خونگی مامان پز میخواد و تمام!
#فقط تموم شو لعنتی
من همون آدمیم که حساس به غذا بود!
هر خورشتی جز خورشت مامان جونش و فک و فامیلای خوب اشپزش از گلوش پایین نمیرفت حالا خورشتای داغون اشپز دانشگاه حتی قیمشو!
فکرشو بکن قیمه! :/ غذایی ک ی تایمی متنفر بود ازش رو میخوره!!
چرا؟ چون نه وقت غذا درست کردن داره و نه حوصلشو لا ب لای این همه شلوغی کار...
تموم شو فقط
تموم شو
سلام و عرض ادب دارم خدمت تمام عزیزان
22 سالمه و در شهری غیر از محل زندگی خانواده مشغول تحصیل هستم، مسئله ای که ذهنم رو درگیر کرده اینه که بعد از یه مدت هم اتاقی شدن با هر کس، یک حالت انزجار نسبت به اون شخص پیدا می کنم و فقط تحملش می کنم و چیزی به روش نمیارم ولی در درون واقعا ازش متنفر میشم.
خودم فکر می کنم این اتفاق بی دلیل صورت نمی گیره بلکه بخاطر بعضی بی مروتی ها و کارهایی که انتظارش رو ندارم از اون ها سر بزنه این طور میشم، ولی ...
آخه مگه همه این
وقتی نرگس ولم کرد ( واقعا نمی‌شود از واژه بهتری استفاده کنم ) کاملا در هم شکستم. تا چندین ماه تقریبا هرشب اشک غلیظ از چشمم می‌ریخت. دراز می‌کشیدم در رخت‌خواب نازک و قدیمی و زل می‌زدم به سقف تا خوابم ببرد. هزار بار از زندگی متنفر بودم. فضای خالی عظیمی درون من به وجود آمده بود که تا سالیان سال پا برجا بود. بارزترین مثال آن یک شب لعنتی حدود سه سال بعد بود. من در یک چت‌روم بی‌در و پیکر دنبال کسی یا چیزی بودم و آنجا به کسی گفتم پدرم به مادرم خیانت ک
یه امشبو بزار عاشق بمونیم
عاشق چیو نمیدونم 
فقط یه حسی توی بدن ادم چرخ میزنه
شایدم الان از زندگی خوشم‌میاد 
شاید فقط متنفر نبودن حس خوبی بهم داده 
شاید یه وقتایی یه چیزایی ریزی به چشمت میاد توی اسمون تاریک شب 
شاید چراغای روشن شهر شاید بادی که از پنجره ماشین میخوره به صورتت
شاید یه اهنگ که معنیشو هم حتی نمیفهمی
شاید یه زبون دیگه 
ولی هرچی که هست قشنگه 
سلام
الان که دارم این رو مینویسم چشم هام پر از اشکِ و روحم خسته ست، من یه دختر 22 ساله ام، دانشجوی ترم 6 یه رشته معتبر.
از بچگی تو خانواده ای حساس بزرگ شدم که هم اجبار به عقاید مذهبی درون شون موج میزد، هم اجبار درسی. چون برادر و خواهر بزرگترم هر دو تحصیلات عالیه دارند و پدر مادرم هم همین طور، و رو درس من خیلی حساس بودند و سختگیری داشتند، اضطراب هایی که از اوایل تحصیل بهم وارد شده بود من رو داغون کرده بود.
من بچگیم رو یادمه خیلی آروم و مهربون و حرف گ
از مامانم خوشم نمیاد. حس خوبی ندارم که این حرف رو میزنم ولی خوشم نمیاد از رابطه با مامانم. مامانم یه خانم متشخص هست که همه قبولش دارن از هر جهت خوبه، بماند که اصلا بلد نیست اون جوری که به بچه های فامیل محبت زبانی میکنه به ما محبت بکنه. 
تو عمل کم نمیذاره، واقعا کمبودی ندارم خدا رو شکر، ولی زبانی فقط ایرادی باشه میگه. با این کار ندارم اخلاقشه، چند تا خاطره از بچگی هام ذهنم مونده و باعث شده الان مامانم کوچک ترین ایرادی هم که میگیره اون خاطرات تو ذ
تنبلی تخمدان چیزی بود که حدود دوسال پیش متوجهش شدم.امنوره های طولانی ، چربی بالا و کبد چرب هم از عوارضش بود و ازون بدتر اینکه اگر کنترل نشه تا ۱۰ ،۱۵ سال دیگه حسابی ریسک سرطان رو بالا میبره‌ اون هم با این ژن عالی که به من رسیده‌
معمولا کسایی که این بیماری رو دارن چند ماه یک بار پریود میشن اما من بدون قرص به هیچ وجه نمیشدم ! 
یادم نمیاد اخرین باری که بدون قرص پریود شدم کی بود !اما مطمئنم بیش از یه سال و نیم پیشه! اما امروز با کمال ناباوری دیدم ^خو
داستان در درباری در ایتالیا اتفاق می افتد و ما یادداشت های روزانه کوتوله ای به نام پیکولو را که در این دربار به پادشاه خدمت می کند، می خوانیم. انگار کن دفتر خاطرات کوتوله ای خبیث به دستت افتاده باشد :) کوتوله ای که نقش تا حد پررنگی در حوادث دربار ایفا می کند.
کوتوله همانگونه که در پیشگفتار کتاب آمده تجسم خباثت است. او از عشق، شادی و خنده بیزار است و آن ها را درک نمی کند و در مقابل به جنگ علاقه دارد؛ جنگی که مبتنی بر حمله باشد و نه دفاع و بنا به گفت
آقا تصور کنید دعوت شدید خونه اقوام حالا ناهار یا شام و غذای مورد نظر اون غذایی هست که به شدت ازش متنفر هستید و دوست ندارید
خوب حالا میخوام بگید عکس العمل شما در اینو مورد چیه چیکار میکنید ؟ آیا مجبوری میخورید ؟ یا که نه . با ذکر توضیح بنویسید .

دعوت میکنم از جناب قدح ، جناب زیتون ، خانم واران ،خانم ام اسی خوشبخت ،خانم بهار و دیگر دوستان .
دانلود فیلم کمدی The Last Man on Earth
داستان این درباره شخصی به نام فیل میلر است که تنها بازمانده کره‌ زمین است. او قبلاً یک انسان معمولی بوده که خانواده اش رو دوست داشته و از شغلش متنفر بود. اما الان او تنها امید بشریت است… آیا او موفق می شود شخص دیگری را زنده بر روی کره زمین پیدا کند؟ لازم به ذکر است که این سریال با ایده اورجینال منحصر به فردش شبیه هیچ سریالی نیست…
سازندگان: Will Forte                 ستارگان: January Jones, Kristen Schaal, Will Forte
 
 
 
خلاصه داستان: داس
بهم میگن طرف برای تو گریه میکنه، تو که نمیای حالش گرفته س، تو دفتر خاطراتش پره از اسم تو. بهم میگن گناه داره نگاش کن، نگاش میکنم. مببینم که حالش از خودش گرفته، که از خودش بدش میاد و از من هم و میفهمم. منم یه روز جاش بودم، میخواستم و نمیخواست من رو، وقتایی بود که متنفر میشدم ازش وقت هایی بود که از خودم بدم می اومد، از خودم میپرسیدم چرا؟ چرا اون از بین همه ی آدما؟ چرا من اصلا؟ اعتماد بنفسم خورد شد و برنگشت، حالا از هرکی خوشم میاد ترس میفته به جونم،
 
۱_وقتایی که ال ازم متنفر بود
۲_  وقتایی که تو فیلم نگاه کردن هم نصیحتم میکرد ولی خودش نمیخواد من چیزی بهش بگم:)
۳_ وقتایی که لوس حرف میزدم و بلاکم میکرد
۴_ وقتایی که زین شروع به نصیحت کردن میکرد
۵_ وقتایی که سانا شی سوال پیچم میکرد و من  باید بهش جواب میدادم
۶_ تفاهمایی که با اونی دارم
۷_ وقتایی که با تن حرف میزدیم لوس ترین آدما بودیم:)
۸_ وقتایی که بابام من رو در حال قر  دادن میدید
۹_ وقتایی که به بهونه دستشویی از خونه فرار میکردم:)
 
1355 : سخت کوش...!!!
1356 : فدا کار...!!!
1357 : با معرفت...!!!
1358 : شجاع...!!!
1359 : با غیرت...!!!
1360 : پر تلاش...!!!
1361 : احساساتی...!!!
1362 : خجالتی...!!!
1363 : راستگو...!!!
1364 : زود رنج...!!!
1365 : با مرام...!!!
1366 : وفادار...!!!
1367 : بیزار از خیانت...!!!
1368 : مهربون...!!!
1369 : خوش سلیقه...!!!
1370 : خوش خبر...!!!
1371 : زیبا رو...!!!
1372 : متنفر از دروغ...!!!
1373 : شیک پوش...!!!
1374 : عاشق...!!!
1375 : لوس و با مزه...!!!
1376 : تو دل برو...!!!
1377 : خوشگل...!!!
1378 : وفادار...!!
1379 : مدرن...!!!
1380 تا 1395 : دایناسور...!!!
 
تنفر...
تنفر رو شاید بشه مخالف دوست داشتن تعریف کرد.وقتی از یچیزی متنفر میشی،دیگه یک ذره و دو ذره و خیلی معنایی پیدا نمیکنه؛در واقع تو فقط میتونی بی‌نهایت از یچیزی متنفر بشی و نه کمتر!
تنفر از کشوری که توش به دنیا اومدی یا بهتر هست بگیم به اجبار توش به دنیا اومدی!به قول عباس کریمی ما هر جا بریم و هر کاری کنیم بازم ملیت‌مون رو نمیتونیم پاک کنیم.به اندازه خیلی زیاد غر و عصبانیت دارم،از اینکه همش بهمون یاد دادن باید یچیزی رو از دست بدیم تا یه چیز
دانستنی؟
آیامیدانید؟ احتمال دارد درسال 6000میلادی علم به حدی پیشرفت كند كه خودرو ها دیگر استفاده نشوند و انسان توسط موج برروی زمین باسرعت بالا حركت كند!!!!!!!!!!
آیامیدانید؟ ترانزیستور قطعه ای الكترونیكی است كه توسط این قطعه انقلابی درجهان ایجادشد وباعث بوجود آمدن عصر اطلاعات وارتباطات شد.تمام وسایل الكترونیكی ارتباطی برای ایجاد ودریافت امواج ازاین قطعه استفاده میكنند.
آیامیدانید؟اگر از زمین فراتر وبسیار زیاد دور شویم  آسمان ها را به صورت
داشتم با میم حرف میزدم تصویری
گفت "مهربون" رفته برام کادوی روز دختر بگیره
بش گفتم نه نباید این کار رو میکرد و یه جوری نشون دادم که مثلا خیلی خجالت زده شدم!
یهو وسط حرفاش برگشت گف پس کی تو قراره خانوم بشی؟؟؟
یعنی لازمه بگم که چقدررر از حرفش حالم به هم خورد و حالت انزجار بهم دست داد و از خودش و خودم متنفر شدم؟؟؟ دلم میخواس اون لحظه داد رو بکشم سرش و تمام استفراغ های وجودم که ناشی از به هم پیچیدگی دل و روه ام به هم بود رو تو صورتش بالا بیارم. 
صرفا به
نفرت ناشی از رنگ پوست زندگی سیاهان را فروتر از زندگی سفید پوستان قرار داده و انسان سیاه، که عکس العملش در قبال آرزوهایش شبیه سفید پوستان بود، می جنگید تا آگاهی از این تفاوت را در قلبش به خاک بسپارد چون این آگاهی سبب وحشت و تنهایی او می شد.انسان سیاه که مورد نفرت سفید پوستان و منفور فرهنگی بود که خود جزء حیاتی آن به شمار می آمد، کم کم خودش هم از چیزی از درون خودش که مورد نفرت بقیه بود، متنفر شد ولی غرورش او را وا می داشت این نفرت از خود را پنهان ک
همه چیز شبیه قمار بود. که من باختم. تمام.
اما مسئله اینجاست که من روی یه احتمال شرط بستم. احتمالی کمتر از پنج درصد. شایدم خیلی کمتر. مسئله اینه، من اون نود و پنج درصد رو ندیدم. نخواستم ببینم. با اینکه همیشه از فریب متنفر بودم و از فریب خودم می ترسیدم. ندیدم. الان مسئله اینه: نود و پنج درصد حقیقت امروزم چیه؟
همه چیز شبیه قمار بود. که من باختم. تمام.
اما مسئله اینجاست که من روی یه احتمال شرط بستم. احتمالی کمتر از پنج درصد. شایدم خیلی کمتر. مسئله اینه، من اون نود و پنج درصد رو ندیدم. نخواستم ببینم. با اینکه همیشه از فریب متنفر بودم و از فریب خودم می ترسیدم. ندیدم. الان مسئله اصلی اینه: نود و پنج درصد حقیقت امروزم چیه؟
 
 
اثرات عجیب دعا و نفرین!
وقتی برای کسی از ته قلب آرزوی موفقیت شادی و سلامتی می کنید، امواج نامرئی تفکرات و انرژی شما تشخیص نمی دهد که این آرزو متوجه دیگریست. این موج نیک خواهی ابتدا خود شما را سرشار از ماهیت خویش می کنددر حالت دعا تمامی قوای معنوی، سلول های مغز و حتی سیستم عصبی، زیر بارش این ذرات بهشتی قرار می گیرند که خود شما آن را تولید کردید.
اگر از کسی بیزار و متنفر باشید نیز ذرات و امواج کسالت و تنفر، نخست بر خود شما می‌بارد و سپس در ضمی
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
به‌نظرِ من‌ که نفحات صبح دوست‌داشتنی نیست فی نفسه. شاهدش هم صبح‌های امتحان، و غروب‌ها هم غمگین نیستند، شاهدش هم غروبِ دریا.
چطور است که شرف المکان بالمکین، شرفِ زمان هم باید به مزمون باشد یا مُزمَن حالا هرچی.
لُبِ کلام را بگیرید.
چه بسا غروب‌هایی (غروبِ جمعه حتی) که می‌خواهیم هزارسال کِش بیایند و چه‌بسا صبحِ طرب‌انگیزِ بهاری که چشمِ دیدنش را نداریم.
صحنه‌ای از «گام معلق لک‌لک» بود که پناهجوی ایرانی می‌گفت «من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم ا
کلاه قرمز از کارش متنفر بود اما کار می کرد. دلیل کار کردنش بچه‌ای بود که ناخواسته در ۱۸ سالگی اش به دنیا قدم گذاشته بود و با ورودش نشان پر افتخار پدر را بر سینه کلاه قرمز جوان نصب کرده بود. آفتاب که تیغ نور را بر گردن شب می زد پسرک بیدار می شد تا به هنگام و همگام با اکثر مردم جامعه در محل کارش حاضر شود. تندی عرق کارگران را با طعم خاطره‌ی شیرین لبخند فرزندش قابل تحمل می کرد و تنها هدفش این بود که آنی نباشد که پاهایش را پس کشیده و یک جفت دست پوچ تر ا
صندلیِ چرخ دار من یک عذر خواهی به تو بدهکارم باید اعتراف کنم که از همان زمان که شناختمت از تو متنفر بوده ام ، درست از همان زمان که هیچ مهد کودک و پیش دبستانی مرا قبول نمی کرد، درست از همان زمان که گمان کردم دیگر نخواهم توانست به مدرسه بروم،من تو را مسبب همه ی این اتفاقات می دانستم .اکنون بعد از گذشت بیست سال تو تنها دوستِ همیشه همراهِ من بوده ای، تو تنها کسی بودیکه در تمام این سال ها حسرت هایم را با تمام وجود حس کردی و هیچ نگفتی البته شاید اگر ت
هیجده نوزده ساله بودم که بعد از چند سال دوست بچگی های خان داداشم و  دیدمش. اصالتا از یه دیار بودیم ولی خیلی وقت بود شهر های زندگی متفاوتی داشتیم. وقتی بعد از چند سال دیدمش تو نگاه اول و نگاه های بعدی ازش بدم اومد. پسر لوس و خودخواه و پررویی بود. تنها ویژگی مثبت قیافه اش بود. که اونم حسن خداداد بود و ربطی به خودش نداشت :/ ازش متنفر بودم. هر وقت من و میدید اذیتم میکرد. تو مسائل مختلف با شوخی سرم کلاه میذاشت. اما یواش یواش پرده لجبازی ها و خودخواهی هاش
همیشه با خودم فکر می‌کردم،آخرین جایی که ممکن است دلم برایش تنگ شود جایی نیست جز دانشگاه.آنقدر از وجب به وجبش متنفر بودم که هیچ وقت فکر نمی‌کردم آرزوی دوباره دیدنش را داشته باشم.هر چهارشنبه که قرار بود دو روز از دانشگاه فاصله بگیرم،با مترو به چهارباغ می‌رفتم و برای خودم جشن کوچکی ترتیب می‌دادم!نشستن روی یکی از نیمکت ها،خریدن یک چایی داغ و یک نخ سیگار از یکی از دکه ها و تماشای آدم ها.
ادامه مطلب
یادمه از بچگی از اسمم خیلی خوشم نمیومد. نمیدونم چرا ولی به نظرم اسم «امیر» نسبت به اسم فعلی که دارم جذاب تر بود تو اون زمان. میدونی شاید جالب باشه ولی هر کسی که اسمش امیر بود و من میشناختمش، آدم به اصطلاح شاخی برای من تداعی شده بود!بزرگتر شدم و تا به این دو سال اخیر از عمرم تا حالا خیلی کسی من رو به اسم صدا نکرده بود! شاید چون خیلی آدم اجتماعی نیستم و با هیچکسی چه تو دنیای مجازی یا چه تو دنیای حقیقی معاشرت نداشتم.اما
ادامه مطلب
در زیر لیست بسته های اینترنت بدون محدودیت زمانی آورده شده است:
1 گیگ بدون محدودیت زمانی = 6,000
2 گیگ بدون محدودیت زمانی = 11,000
3 گیگ بدون محدودیت زمانی = 15,500
4 گیگ بدون محدودیت زمانی = 20,000
5 گیگ بدون محدودیت زمانی + 500 مگ(یکماهه 6 تا 12 صبح) = 23,000
7 گیگ بدون محدودیت زمانی + 700 مگ(یکماهه 6 تا 12 صبح) = 27,500
10 گیگ بدون محدودیت زمانی + 1 گیگ(یکماهه 6 تا 12 صبح) = 33,000
توجه: منظور از بدون محدودیت زمانی چیست؟
منظور این است که تا زمانی که حجم بسته ی شما به پایان نرسیده است
شم
پاس کردن درس های سخت دانشگاه معمولا یکی از نکاتی هست که باید یاد بگیرید.
تو این نوشته میخوام بهتون بگم چجوری اونا رو پاس کنید .
رشته ی من کامپیوتر بود و متنفر بودم از طراحی الگوریتم و نظریه و ... .
خلاصه با هر سختی که بود بعد از 12 ترم همشو پاس کردم و فقط مونده بود طراحی و نظریه . این دو تا رو هم ارائه به استاد کردم.
خواستم بگم اگه یه درسی رو دوس ندارید تا میتونید اونو بیفتید بعدش بار آخر استاد دلش میسوزه و پاستون میکنه .
اگه هم نشد بذارید واسه ارائه ب
به نظرتون این عمو زیر لب چی داره میگه؟چه فحشی داره میده؟
البته بستگی به شهر و محله اش و عصبانیتش داره ولی شما فرض کنید محله خودتونه و خیلی قاطیه
حتما تا حالا شده که از کسی متنفر بشید.
و از همین حرفا تو دلتون بهش بزنید.
یکیشون را در نظر بیارید.
با خودتون فکر کنید که:
دقیقاً کی این احساس می آد سراغتون؟
ویژگی های این احساس چیه؟
موقع تنفر چه فکرایی میاد سراغتون؟
چی شد که ازش متنفر شدید؟
چرا؟
قبل از تنفر باهاش چه رفتاری داشتید؟
حالا چی؟
دلتون میخواد
نویسنده و محقق غربی  “استیون رانسیمان” در کتاب تاریخ جنگ های صلیبی درباره سلطان صلاح الدین ایوبی،فرمانده فقید مسلمان کُرد تبار چنین اظهار نظر کرده است:
«… سلطان از نظر ظاهر مردی بود لاغر اندام، چهره‏ ای محزون و آرام داشت که هر آن، با لبخندی نور و صفا می‏ گرفت. رفتارش همواره به هنجار بود. سادگی را می‏ پسندید و از خودنمایی و درشتی متنفر بود. دل‏بسته صحرا بود، با این‏همه از مطالعه و خواندن غافل نمی ‏نشست… ».
دچار خودسانسوری شدم.
هر متنی که منتشر می‌کنم، بعد یکی دو روز، پیش نویسش می‌کنم.
تقریبا از هر چیزی که می‌نویسم متنفر می‌شم.
از جملات کتابی حالم بهم می‌خوره و نمیدونم چرا انقدر خودمو مقید کردم به کتابی نوشتن.
از نوشتن و گفتن هر چیزی پشیمونم.
حتی از حرف زدن با آدم‌ها هم متنفرم.
من یک تماما برونگرا بودم که برون‌ریزی اصلی‌ترین راه و کارآمدترین راه برای رسیدن به آرامش بود برام.
اما حالا از حرفی که به کسی می‌زنم پشیمونم.
نمی‌خوام با آدما ارتباط
در گذشته تصوری از عشق نداشتم ولی الان می توانم حسش کنم. می توانم سعی در فهمیدن عشق کنم، هنگامی که عکست را نظاره گر هستم. شبی که به من گفتی عشق تو به من بخاطر ظاهرم است. حس کردم به قلبم خنجر فرو رفته است اما نه از دست تو از دست خودم. که چرا طوری رفتار می کنم که با باورم هم خوان نیست که اینگونه تو را به این نتیجه رسانده است. مرا داری بزرگ می کنی و من در انتظار تولدی دوباره هستم. مرا به دنیا می آوری؟ شاید عشق زمانیست که به من میگی برم درس بخونم، شاید زم
صدبار بهت گفتم برو
بلاکت کردم 
از همه جا
ول کن نیستی پا شدی اومدی ارومیه؟ خجالت نمیکشی میفتی دنبالم؟شاید این من نبودم که یذره جرعت و جنم داشتم رفتم به مسئول سینما گفتم،شاید یه دختر ضعیف طرف حسابت بود،بازم میخواستی بیفتی دنبالش؟
ببین منو،هرچی میگذره میفهمم هرچقدر بیشتر ازت متنفر باشم بازم کمه،کاری نکن بردارم اسم و شمارتو تحویل پلیس بدم،خودت راتو بگیر و برو
میدونی که هرکاری ازم سر میزنه،پس دنبال دردسر نه برا خودت نه برا من نباش
ازت متنفرمم
میخوام یه اعترافی بکنم 
من از اینکه آدمها دوستم داشته باشن میترسم احساس میکنم لیاقتشو ندارم ولی عاشق اینم که ادمهارو دوست داشته باشم و بهشون عشق بدم 
طبعا وقتی اینکارو میکنم ادمها فکر میکنن من هم قابل دوست داشته شدنم ولی اینطوری نیست درحالی که اینطوری هست 
خل شدم ؟ بعید نیست :)))
شاید بخاطر این باشه که من یه دورانی از خودم بدم میومده و متنفر بودم یه دوران طولانی بعد الان دارم خودمو دوست میدارم اما هنوز بخشی از من اون احساسات رو داره و این مسی
امروز موقع تمیز کردن خونه ، یه فکری به ذهنم رسید. 
نه که چیز خیلی تاپی باشه و الان من یه نابغه باشم نه، 
من اینهمه سال با مبیتا هم اتاق شدم؛ موندم و زندگی کردم، اون به من خیلی اخلاقا رو یاد آوری کرد خیلی چیز ها به من یاد داد و منو از خیلی چیز ها متنفر کرد.
مثل احترام گذاشتن به خودت برای همیشه و خیلی چیزای دیگه.
و الان ، بنظرم این یه فرصته برای من که میتونم با یه کم تلاش از ایران واسه دو سه سال برم.
بنظر ایده بدی نیست. و بعدش فکر کردم بهش میارزه. اینج
"یهویی" متنفر بودم ...
یهویی میان ...
یهویی عاشق میشن ...
یهویی مهربون میشن ...
یهویی وابسته ت میکنن ...
یهویی عصبی میشن ...
یهویی زنگ میزنن ...
یهویی جواب نمیدن ...
یهویی میان بغلت ...
یهویی میرن بغلِ یکی دیگه ...
یهویی هم میذارن میرن ...
از این آدمها بترسید ...
چون شما رو هم آلوده ی
یهویی هاشون میکنن ...
#علی_قاظی_نظام
Open Commentsمشاهده مطلب در کانال
نگهداری از سنجاب های خانگی
در روز های نخست هرگز اقدام به گرفتن سنجاب خود نکنید و بگذارید آزادانه در محیط گردش کرده و به شما عادت کند، در غیر این صورت از شما متنفر می شود.
مشاوره و آموزش نگهداری از سنجاب های خانگی
برای بغل گرفتن سنجاب با دو دست و از طرفین اقدام کنید ، زیرا تا مادامی که به خوبی شما را نشناسد به محض اینکه دست خود را جلوی صورتش بگیرید خودش را جمع می کند ، اگر این کار را نکرد به آرامی دست خود را زیر سینه اش ببرید تا روی دست شما بیاید
گویا دعوت شدم به نوشتن نامه ای به شخصی که در دنیای واقعی نمیتونید بهش نامه بدین یا یه همچین چیزی!!
ممنون ازگلشید بابت دعوتش.
راستش باید بگم اشخاص زیادی هستن که دلم میخواد باهاشون حرف بزنم فور اگزمپل زی زی گولو!
فقط یه کلمه میگم زی زی گولو جان ومزاحمت نمیشم، ازصدات متنفر بودم ونمیدونمم چرا ! 
و آنه شرلی !!! تو نقطه مقابل من بودی وهستی!
پرحرفیت سرسام آوره!! 
حاضرم شرط ببندم اگه اون گیلبرت خرخون نبود کسی نمیگرفتت و تو میرفتی پست میزدی که چگونه مجرد
نقد تلخی را نویسنده شوخ و شیخ درباره «ظاهرپرست» بودن تحصیل‌ کرده‌های خارج مطرح می‌کند که فقط طوطی وار درس خوانده‌اند و فقط به فکر به دست آوردن مقام و منصب‌اند. آن‌ها خادم فرنگی‌ها شده‌اند، فرهنگ و دو آداب بومی خود را «حتی قبل از رسیدن به اروپا» فراموش کرده‌اند، در حالی که هیچ چیز جز درکی «سطحی» از غرب به دست نیاورده‌اند. برخی تا آنجا پیش رفتند که از «بیگانگی (الیناسیون)» خارج درس خوانده‌ها سخن گفتند. مجدالملک آنان را «آفتاب‌پرست» می
اگه یک وقتی هوای یه بوسه از لعل یار کردی بدون خراب کردی ! اگه هوس کردی یار رو تو بغل بگیری بدون خراب کردی . اگه هوس کردی زیر بارون با یار قدم بزنی بدون خراب کردی . اگه هوس کردی بری پیش یار بدون خراب کردی . اگه هوس کردی با یار ، یار شی بدون خراب کردی . اگه هوس کردی یار رو تصور کنی بدون خراب کردی . همه ی این کارارو اون موقعی درست کردی که از یار فرار کردی ! یا یار از تو ... :((
بیا بدون اینکه خراب کنی تو حسرت یار بمون ، سکوت کن ، بیخیال ...
فعلن بشین !
روزی که دوباره وبلاگم را راه انداختم برای انتخاب اسم مردد بودم. بین اسم قبلی وبلاگم و اسم‌هایی که همیشه برای وبلاگ دوست داشتم و از میان همه آبلوموف انتخاب شد که هیچوقت به آن فکر نکرده‌بودم.آن روزها رمان آبلوموف را می‌خواندم و در هر بخشش خودم را حس می‌کردم، پر بودم از حس همدردی با آبلوموف، حس نفرت از خودم، حس نیاز به تغییر، حس گم شدن. در نهایت به جای تغییر، رمان را کنار گذاشتم و با اسم آبلوموف نوشتم و نفرتم از آبلوموف درونم بیشتر شد. همین!هرب
فصل 1
من و جاش ازخانه جدیدمان متنفر بودیم. البته این را بگویم که خیلی بزرگ بود و در مقایسه با خانه ی قدیمی مان،یک خانه اشرافی حسابی بود؛یک خانه آجری قرمز بلند،با سقف کج سیاه و چند ردیف پنجره که سایبان های سیاهی داشتند. از خیابن که نگاهش کردم،با خودم فکر کردم،که خیلی تاریک است.کل ساختمان یک جوری تاریک بود،انگار خودش را تو سایه ی درخت های پیر و گره داری که رویش خم شده بودند،قایم کرده بود. با اینکه فقط دو هفته از ماه جولای میگذشت،حیاط جلویی پر از
یعنیا من متنفرم از اون قسمت رابطه که باید جلوی خودتو بگیری پیام ندی.
با وجودی که انقدر حوصلت سر رفته...حالا من موندم اون چرا تو این وضعیت حوصله اش سر نمیره که پیام بده
باز من موندمو یه دنیا سوال که چرا یهو عوض شد؟؟؟؟ البته تقریبا دوماهی هست یعنی حالا که خیالش راحت شد من وابسته اشم دیگه نگرانی نداره و به راحتی از تنهاییش لذت میبره؟یا از اون روز که کتابمو خواست و من طولش دادم تا به دستش برسونم عوض شد یا همش به خاطر افسردگیشه؟خودش که میگه توهم زدی
 
نمیدونم چی میشه که خانوم ها تو گوشی همسرشون سرک میکشن و به جای آقاهاشون پیام ها رو جواب میدن ؟!:|
من که این اخلاق رو دوست ندارم و متنفر میشم از رفتار اون افراد که به حریم خصوصی خودشون که هیچ احترام نمیذارن به طرف مقابل هم که پیام میدن  بنظرم بی احترامی میشه :| 
بعدم فکر میکنن طرف مقابلشونم نمیفهمه :|
 
اقا طاقت نیاووردم که حالا هی بگم زبان، اگه تونسم درست دستش بگیرم. کتابو دست گرفتم. نوشتهٔ رومن رولان، ترجمهٔ ناصر فکوهی، نشر دانش و پویا. خب من نمیدونستم رولان یسری کتاب از یسری ادما زندگینامه اشونو نوشته. تازه فهمیدم. نظر دیگه ای ندارم.
مامانم چند روز پیش میگفت پدر منو در آوردی از بس درس نمیخوندی. من از اول دبستان تصمیم داشتم ترک تحصیل کنم. شاید باورتون نشه اما واقعا دلم نمیخواست برم مدرسه بزور فرستادنم :/ البته از این بچه لوسا نبودم گریه کنم
گاهی نمیدونم از بارون خوشحال باشم یا نه!
هوای رشت دوسه روزه که خیلی قاطی کرده و اعصابمون رو با بارون های وقت و بی وقتش خورد!
البته خوب همیشه که قاطی داره! اما این چند روزه احساس می کنم تو روند زندگیم داره تاثیر منفی میذاره!
نمی دونم عاشق بارون باشم یا متنفر ازش!
دو سه روزه راهه 15 دقیقه ای رو به خاطر بارون حتی 1 ساعت هم طول میکشه برسم و شهر پر شده از دود و بوق ماشین و آدم های فراری از بارون! خداروشکر مسافر الان پیدا نمیشه وگرنه من می رفتم خودم رو تی
من چیزی هستم که مردم من را دوست دارند یا از من متنفر هستند. ظواهر و افکار مردم را تغییر می دهم. اگر شخصی از خود مراقبت کند ، من حتی بالاتر می روم. برای بعضی از افراد آنها را فریب خواهم داد. برای دیگران من یک راز هستم. ممکن است برخی از افراد بخواهند من را مخفی کنند اما من نشان خواهم داد. مهم نیست که مردم چقدر سخت تلاش می کنند هرگز کم نخواهم شد. من چی هستم؟
از اخرین داستانم خوشش نیومد. یکم چیز میز به عنوان دلیل مِن مِن کرد ولی مسئله این نبود. فقط دیگه چیزایی که توی من دوست داشت رو نمیدید. دیگه از داستانام خوشش نمیومد، دیگه از بحثام راجع به کلمات خسته شده بود. از باورم به چیزای غیرواقعی متنفر شده بود. دیگه هیچ کدوم از چیزایی که بخاطرشون بهم گفت بیا دوست شیم رو دوست نداشت. حرفاش بوی نفرت میدادن و نمیخواست قبولش کنه. کاراش تایید کردن نفرتشو و اون بازم قبول نکرد. رفت و قبول نکرد.اخرین داستانمم دوست ند
چرا وقتی موفق میشویم بعضی ها از ما متنفر میشوند

لطفا به این مطلب رای دهید
[رای ها : 5 امتیاز : 4.4]
چرا وقتی موفق میشویم بعضی ها از ما متنفر میشوند؟!
خودمان را تصور کنیم که وسط یک استادیوم شلوغ ایستاده ایم. بین صد هزار هواداری که فریاد می کشند که حداقل نصف آن فریادها ما را تشویق نمی کند، می خواهیم مسابقه بدهیم. بعضی از آن ۵۰ درصد حتی از ما متنفر هستند. نه اینکه فقط متنفر باشند، به ما می گویند که چرا و چقدر از ما متنفرند. حتی ممکن است حرف های نفرت انگی
+زمان، زمان، یکم آهسته تر بدو...
+ هیچوقت تصوری از امروز نداشتم، دیروز
+همگان درحال طی طریق رشد خودشون هستن. در طی این طریق افزوده و کاسته می‌شه ارزش شون، نمی تونم از تویی که در طی طریق رشدت هستی و به من ظلم مبرهن کردی متنفر بمونم، تو در مسیر خودتی، اقتضای فهم و درک و شرایط وجودی تو اون رفتارها بوده، اگرچه اثر بدی که گذاشت کارت، هنوز هست، ولی من دلیلی برای حمل بار دلخوری از تو بر گرده ی دلم نمی بینم.
+تو چقدر نوشتنی هستی، می ترسم از این روزهایی که
"کمتر بترسید؛ بیشتر امیدوار باشید. کمتر بخورید، بیشتر بجوید. کمتر آه بکشید، بیشتر نفس بکشید. کمتر متنفر باشید، بیشتر عشق بورزید. و بعد خواهید دید که همه چیزهای خوب از آنِ شما خواهد شد."
ضرب‌المثل سوئدی
 
"هر فردی که بداند چگونه بخواند، قدرت دارد که خود را بزرگتر جلوه دهد، راه‌های وجود خود را بیشتر کند، زندگی خود را تکمیل‌تر، مهم‌تر و جالب‌تر سازد."
آلدوس هاکسلی (Aldous Huxley)
ادامه مطلب
این روزها از اینکه از آدمها دورتر هستم آرامش بیشتری دارم 
تجربه حرف ها و رفتارهایی که دلیلی برایشان پیدا نمیکنم باعث میشود فاصله بیشتری بگیرم 
اینکه از شنیدن ادعای انسانیت و خوب بودن و با مرام بودن فاصله بگیرم تصمیم درستی بنظر میرسد 
من هیچوقت آنقدرها هم نمیتوانستم به آدمها نزدیک بشوم 
انگار که یک حباب بزرگ نامرئی دورم درست کرده باشم و اندازه اش برای کوچک تر شدن و در نتیجه نزدیک تر شدن به من بسته به رفتار و لحن بیان و مهر طرف مقابلم باشد 
ق
اینو مینویسم شاید یروزی یجایی ،یکی از وبلاگم رد شد و این جمله روش تاثیر گذاشت
خوبیارو ببین ، خوبی ادمارو فراموش نکن 
اگه کسیو دیدی همیشه باهات خوبه و یهو یکاری ازش دیدی عجیب بود ، قبل از قضاوتش کنی علتشو جست و جو کن
همیشه از پدر و مادرت حالشونو بپرس ،حتی اگه ازشون متنفر باشی 

+مهربون ،اینقدر مهربونه که بزور میتونم گریه نکنم ، ک به زور میتونم سر دنیا فریاد نزنم که واقعا چرا ؟ چرا؟ چرا؟
++به اینده امیدوارم ، به اینده امیدوارم
وقتی خیلی یهویی تو ساعت استراحتم، زندگیمو مرور میکنم وتوخاطراتم غرق میشم و خودمو اطرافیانی که به نوعی در خاطره هام نقش دارن یا نه!فقط از تو خاطره هام رد شدن اونم به اشتباه یا با بودن خودم کنارشون، به عنوان یه دلگرمی یه مُسکن، شدن یه خاطره کم رنگ حتی یه گوشه ای از ذهنم، با خودم میگم؛کاش آدما، تو زندگیشون، هیچوقت عاشق کسی نشن که بعدها، با یادآوری اون شخص،حالشون از خودشون بهم بخوره!یه وقتایی اشتباهی، آدمای اشتباهی رو دوست داریم، امیدوارم هیچو
دو خطبه از امام علی(ع) که یکی بدون نقطه و دیگری بدون الف می باشد و همچنین نامه ای از طرف میرزا محمد الویری به احمد خان امیر حسینی سیف الممالک که بدون نقطه نوشته شده است را می توانید در این پاورپوینت مشاهده کنید.
خطبه های بدون الف و بدون نقطهحجم: 574 کیلوبایت
نظر گاندی در مورد هفت چیزی که بدون هفت چیز دیگر خطرناک هستند:
ثروت بدون زحمت
دانش بدون شخصیت
علم بدون انسانیت
سیاست بدون شرافت
لذت بدون وجدان
تجارت بدون اخلاق
و عبادت بدون ایثار
این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه اش داد. اعتقاد بر این است که وی این موارد را در جست و جوی خود برای یافتن ریشه های خشونت شناسایی کرد. در نظر گرفتن این موارد، بهترین راه جلوگیری از بروز خشونت در یک فرد و یا جامعه است.
نم نم بارون هست
منم تازه بیدار شدم و تنهام
جزوه هامو برداشتم میخوام برای میانترم بخونم
اما حسی ندارم چون روز سختی داشتم بهتره بگم روزای سخت
هنوز به این فکر میکنم و باید بگم ایشون اسمم به استاد گفته!
از این ناراحتم اگه من یه عکس رو خراب کنم سرانه عکس دانشگاه به فنا میره درصورتی اگه عکس  استادlong شه ایرادی نداره
از این ناراحتم بعد از 5روز هنوز هیچی یاد نگرفتم حس میکنم اونایی خوب شدن شانسی بوده
از اون دوتا95ایی که باهامون بودن این دو روز متنفرم(یج
غذا هایی که نباید در بارداری مصرف کرد
 
 
بر اثر بروز ویار بارداری، ولع خوردن برخی مواد غذایی هم در بدن او افزایش می‌یابد. همچنین، برخی از زنان باردار از مواد غذایی خاصی متنفر می‌شوند ، که البته این حالات کاملا موقتی بوده و با گذشتن سه ماه اول بارداری کاهش می‌یابد.........
برای دانلود بر روی خانه دوست کلیک کنید
یه جور پُز روشنفکری هم بین سینماگرا هست، به این صورت که باهم کورس میذارن هرجور که میتونن مخاطبشون رو از انقلاب و جمهوری اسلامی منزجر کنن. 
به این شکل که مخاطب باید چشمش رو روی همه ی پیشرفتهای علمی، دفاعی-نظامی، استقلالی و سیاسی، دارویی و پزشکی، معنوی و تمامیِ رشدهایی که جمهوری اسلامی در زمینه های مختلف به مردم داده، ببنده و از جمهوری اسلامی متنفر بشه فقط و فقط به خاطر آرزوهای یه مطربِ پیزوریِ درپیت که بخاطر انقلاب نتونسته کنسرت برگزار کنه!!
تموم شد امروز 98.1.24 یک رابطه ی 3ساله خوبه که بره دنبال کسی که لایقش هست بازیها و حرفای من باعث شد به خودش بیاد و خودشو ببینه و از آدمی مثل من دور بشه .واسش خوشحالم بااینکه ازم متنفر شده و حالش از صدای من بهم میخوره ولی واسش خوشحالم چون راحت شد از با بودن کناره آدمی مثل من که در شأنش نبودم .چه کارهایی که نکردم و چه دروغهایی که  نگفتم و چه بازیهایی که نکردم باهاش. که راحتتر درموردم بد فکر کنه  چون میدونستم با من با یه زن مطلقه امکان نداره که زندگیه آ
‌اگر تو ثروتمند باشی، سرما یک نوع تفریح می‌شود تا پالتو پوست بخری، خودت را گرم کنی و به اسکی بروی...
اگر فقیر باشی برعکس، سرما بدبختی می‌شود و آن وقت یاد می‌گیری که حتی از زیبایی یک منظره زیر برف متنفر باشی!
کودک من!
تساوی تنها در آن جایی که تو هستی وجود دارد، مثل آزادی، ما تنها توی رحِم برابر هستیم ...!
 
نامه‌ به کودکی که هرگز زاده نشد
#اوریانا_فالاچی
میخندید.کنار جسم غرق در خون او دراز کشیده بود و میخندیدبه دست های لرزونش نگاه کردباید نگاه میکرد.ذهنش متلاشی شده بود و جوابی نداشتاین همان دیوانگی بود!؟هنوز نفس میکشیدقفسه سینه اش تکان میخوردناله میکردخندید!چاقو را برداشت و دوباره درسینه اش فرو کرددوباره و دوباره و دوباره.گریه کرد.گریه کرد و ضجه زدنگاه کرد اما نباید میکردچشماش بازه اما باید ببندتشونچاقو رو داخل چشماش فرو کرد.کور شد.دیگه چشم های سبزش پیدا نبودندهمش خون بوداز رنگ قرمز متنف
داشتیم با صابر و لیلی از مرکز شهر بر می‌گشتیم خانه، یک‌ هو نگاه صابر جلب شد به خانمی که با قلاده‌ی سگ در دست به سمت خیابان می‌رفت، پرسید: این شهردار نبود؟من: اوه، چرا :) خودش بود!
خودش بود! بدون محافظ، بدون خدمه، بدون زرق و برق، بدون راننده! 
باید یک سری پست بنویسم با هشتگ_یاد_بگیریم :دی 
حال که این همه وقت گذشته است ، این همه جلسات روانشناسی گذشته ، این همه از وابستگی ام کم شده ، این همه ما از هم دورمانده ایم تا من حالم بهتر شود یا به قول دکتر چسبندگی ات به او از بین برود ، اصلا حال که حس میکنم حال روحی ام بهتر است بگذار یه سری حرف ها را منطقی تر بزنم...
هرگز کسی نبوده است که بتواند تا این حد مرا به خودش وابسته کند و مرا دیوانه خودش کند طوری که من فکر کنم این زندگی بدون تو برایم معنا و مفهومی ندارد واقعا هیچکس نمی توانست چنین حالی ر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها